تنگ طه
وبلاگي شامل مطالب آموزشي دوره ابتدايي و مطالبي درباره روستاي تنگ طه
روزی بود و روزگاری در ده کوره ای دور دست زن و مردی فقیر زندگی می کردند آنها تنهای تنها بودند و نه قوم و خویشی داشتند نه بچه ای برای همین زن خیلی ناراحت بود و خیلی غصه می خورد . روزی کنار نهر آب نشسته بود و لباسهایش را می شست و در حین لباسشویی با خود زم زمه می کرد که ای کاش من هم دختری داشتم تا لباسهایم را برایم می شست . در همین هنگام شخصی که نام او سوزه بخشی بود به سراغش آمد و گفت اگر به تو دارویی بدهم تا صاحب دختری شوی آیا حاضری او را به عقد من در آوری ؟ زن با خوشحالی پاسخ داد آری و سوزه بخشی مقداری داروهای گیاهی به او داد و از قضا بعد از مدتی زن حامله شد و بالاخره صاحب دختر زیبایی شد اما قولی که به سوزه بخشی داده بود را فراموش کرد تا کم کم دختر بزرگ شد . یک روز سوزه بخشی اورا دید و به او گفت : به مادرت سلام مرا برسان و به او بگو قولی که دادی چطور شد ؟ و اگر به مادرت نگفتی الهی بخوری زمین و کوزه ات بشکند و مادرت کتکت بزند.دختر رفت اما یادش رفت به مادرش بگوید و همانطور که سوزه بخشی گفته بود به زمین خورد و کوزه اش شکست و مادرش اورا کتک زد بار دیگر سوزه بخشی سر راه دختر سبز شد و از او خواست تا قول مادرش را به او یادآور شود و اگر یادش برود الهی در مهمانی کار بدی انجام بدهد تا مادرش او را بزند . اینبار هم دختر فراموش کرد پیام سوزه بخشی را به مادر بگوید و در مهمانی کار بدی انجام داد و وقتی مادرش می خواست او را کتک بزند ماجرای سوزه بخشی را به مادرش گفت و مادرش نیز ماجرا را به او گفت . و قرار شد دختر را برای سوزه بخشی عقد کنند اما مشکلی هم داشت و آن این بود که خانواده اش دختر دیگری را برای او نامزد کرده بودند که سوزه بخشی از آن دختر خوشش نمی آمد پس باید با خانواده هم مبارزه می کرد . خانواده او که زورشان به سوزه بخشی نمی رسید شروع به آزار دخترک کردند و از او بهانه های واهی می گرفتند اما سوزه بخشی یک طوطی داشت که همیشه در کنار دخترک بود و آزار خانواده را به گوش سوزه بخشی می رساند و او به کمک دخترک می آمد تا اینکه خانواده اش تصمیم گرفتند برای سوزه بخشی و دختری که خودشان می خواستند عروسی بگیرند . اما خود به عروسی نیامد شب قرار شد از دستان دخترک به عنوان فانوس بالای سر نامزد سوزه بخشی استفاده کنند بنابر این دور دستانش کمی پارچه پیچیدند و آنرا آتش زدند و همه رفتند تا بخوابند طوطی سوزه بخشی خبر ماجرا را برایش برد و سوزه بخشی خود را به سرعت به دخترک رساند و آتش دست او را خاموش کرد نامزدش بیدار شد و می خواست بقیه را بیدار کند تا سوزه بخشی را بگیرند اما سوزه بخشی زبان او را از ته برید و او هم صداهای خفه ای از خود در می آورد که اهل خانه فکر می کردند دخترک است که دستهایش می سوزد و ناله می کند صبح که بیدار شدند دیدند که اثری از سوزه بخشی و دخترک نیست .
نظرات شما عزیزان:
درود
ممنونم كه به ما سرزدي از اين مطلبت خوشم امد کریم
ساعت11:37---19 بهمن 1390
دهه فجر بر شما مبارک باد .
حمید
ساعت9:00---10 بهمن 1390
داستانهای عامیانه باید به زبان عامیانه نوشته شود در غیر این صورت لطفی ندارد .
کیارش
ساعت13:11---3 بهمن 1390
داستانهای عامیانه هم لطف خاص خود را دارد .
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها تبادل لينك هوشمند نويسندگان
|
||||||||||||||||
|